بعد از اتفاقات عجیبی که سر مرگ خاتون پیش اومد به یک باره همه چی اروم شد طوری که انگار سالیان سال از اون ماجرا میگذره دیگه نه روستا اون حس و حال گذشته رو داره و نه خبری از آوازه ی عشق میرزا و خاتون مونده غم و نفرت کل روستا رو فرا گرفته و همه ی اهالی روستا که خودشون روتوی ماجرای خاتون مقصر میدونستن مورد غضب میرزا قرار گرفتن ومیرزا باهمه قطع ارتباط کرد کی باورش میشد عشق میرزا و خاتون که زبانزد خاص و عام بود به جایی برسه که انگارهیچ وقت وجود نداشت یه سالی میشه که از میرزا سایه ای بیش باقی نمونده و کمتر کسی میرزا رو به چشم دیده از میرزا و عشق بی انتهاش یه صدای ساز مونده که هرروز از خونش شنیده میشه که تنها کورسوی امید اهالی روستا برای اطلاع ازحال میرزا بود که چند روزی میشه دیگه شنیده نمیشه … آیا قصه ی میرزا و عشق جنون وارش برای همیشه به پایان رسید?